من فکر مي کنم
هرگز نبوده قلب من
اينگونه گرم و سرخ ،
احساس مي کنم در بدترين دقايق اين شام مرگزاي
چندين هزار چشمه خورشيد
در دلم
مي جوشد از يقين ،
احساس مي کنم در هر کنار و گوشه اين شوره زار يأس
چندين هزار جنگل شاداب
ناگهان مي رويد از زمين ،
اينگونه گرم و سرخ ...