حسين نازنيم سلام خوبي اميدوارم سفري كه در پيش داري به خوبي ختم بشه و به مقصودت برسي ببخش كه مئتي نبودم تو وبم گفتم كه كامي نداشتم اون فايلهايي هم كه گفتي متاسفانه نرسيده ولي ممنونم كه تقبل زحمت كردي منتظر بازگشتت با خبر هاي خوب هستم شاد باشي

ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ي هات

متن خوبي بود

حد اقلش اين بود كه يه آهي از ته دل بكشم

دستت درد نكنه

يكمي سبك شدم

هر چند كه سنگيني غم و قصه دارم منو خم ميكنه

موفق باشي

يا علي

سلام آقا حسين . مي گم منع حجاب تو فرانسه است . مي دوني شعار ملي فرانسوي ها چيه ؟ آزادي برابري برادري .

ممنونم از اينكه افتخار دادي دوباره سر زدي .

سلام.من هم مثل تو بر اين باورم که دنيايي بس پليد داريم.اما يادمان باشد اگر بخواهيم مي توانيم!!!!!!!!!................داري مي ري شيراز خوش به سعادتت.هميشه عاشق شيراز بودم تا اينکه تابستون گذشته يه دل سير نگاهش کردم.سلام من را حتما به ستون ها ي مقتدر تخت جمشيد برسان.نقش رستم هم حتما ببين نزديك تخت جمشيده

راستي ميشه خواهش كنم كه آدرس پرشين بلاگ من (www.farmehrf.persianblog.comخورشيد نيمه شب) رو به جاي انجمن شاعران مرده بذارين؟ آخه اينجا زياد نمينويسم.مرسي!

سلام، اولا سفر بخير سلام ما رو هم به حافظ پاك برسونين،دوما انشاالله كه دوستتون به زودي خوب ميشه، سوما مطلب جالبي بود،مرسي. با اميد بهروزي و بهكامي

سلام سلامي به گرميه خورشيد..به مهربونيه عشق و به زيباييه زندگي...من واقعا شرمندم ميدونم خيلي دير شده ولي جدي سرم شلوغ بود..ولي بلآخره آپ کردم...خشحال ميشم با حضوره سبزت وبلاگه منم سبز کني....منتظرم

سلام حسين جان

سفر بي خطر...

......چه ها كشيدي از اين سايه ها كه در شهرند

و با حيا و نجابت تمتمشان قهرند

هميشه خيل تماشاييان هر جايي

به اين خيال كه تو هم يكي از آنهايي

نگفته بودم از اين شهر بد بيا برويم

بيا به سمت يكي از ستاره ها برويم

تمام مردم اين شهر صورتك دارند

به آب و آيينه و آفتاب شك دارند

نگفته بودمت اينان تمام سنگينند

براي آينه ها خواب سنگ ميبينند ....

يا حق...

سلام دوست عزيز

از نوشتار تازه تان استفاده بردم.موفق و شاد باشيد.

با تشكر!

سلام...

ميگن آب و هواي شيراز اين روزا خيلي خوبه....آرزو مي كنم خوش بگذره.... مواظب ترمينال هم باش!! و مثل اون دفعه پسر خوبي باش

زيباترين تماشاست ...

وقتي

شبانه

بادها

از شش جهت به سوي تو مي آيند

و از شکوهمندي ياس انگيزش

پرواز شامگاهي درناها را

پنداري يکسر به سوي ماه است ...

زنگار خورده باشد و بي حاصل هرچند ؛

آن چنگ تيز پاسخ احساس

در قعر جان تو ؛

پرواز شامگاهي درناها

و بازگشت بادها

در گور خاطر تو ؛

غباري از سنگي مي روبد ،

چيز نهفته اي مي آموزد :

چيزي که اي بسا مي دانسته اي ؛

چيزي که بي گمان به زمان هاي دور دست مي دانسته اي ...

سلام حسين جانببخشيد كه دير شدانگار طلسم شده بود...هر كاري ميكردم نظرو نميفرستاد!...راستي يه رحمي به اين چشاي ما بكنعجب رنگ باحالي بود

اما مطالبت خيلي توپهيا علي مدد