ماه بالاي سر آباديست ...
اهل آبادي در خواب ،
روي اين مهتابي خشت غربت را مي بويم ،
باغ همسايه چراغش خاموش ،
من چراغم خاموش ،
سايه هايي از دور مثل تنهايي آب ، مثل آواز خدا پيداست .
نيمه شب بايد باشد ،
دب اکبر آن است : دو وجب بالاتر بام .
ياد من باشد هرچه پروانه که مي افتد در آب ، زود بردارم ؛
ياد من باشد کاري نکنم که به قانون زمين بربخورد ؛
ياد من باشد تنها هستم :
ماه بالاي سر تنهاييست ...