چراغي به دستم ، چراغي در برابرم ،
من به جنگ سياهي مي روم ،
گهواره هاي خستگي ، از کشاکش رفت و آمدها باز ايستاده اند ،
و خورشيدي از اعماق ، کهکشانهاي خاکسترشده را روشن مي کند .
فريادهاي عاصي آذرخش ؛
- هنگامي که تگرگ در بطن بي قرار ابر نطفه مي بندد
و درد خاموش وار تاک ، هنگامي که غوره خرد در انتهاي شاخسار طولاني ، پيچ پيچ جوانه مي زند -
فريادهاي من ، همه ، گريز از درد بود ،
چرا که من در وحشت انگيزترين شبها ، آفتاب را به دعايي نوميدوار طلب مي کرده ام ...
حس قشنگ عاشقي سر مي خوره تو حوض نقاشي
رنگي ميشه دلاي آتيشي
همينه كه عشق ميشه قشنگ و دوشت داشتني
حس خوب عاشقي ميشه رنگي
مثل رنگين كمون آسمون استا كريم
آسمان سربي رنگ ،
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ ،
مي پرد مرغ نگاهم تا دور ؛
واي ، باران ؛
باران ،
پر مرغان نگاهم را شست …
سلام
دوست دارم تمام دوستداشتني هايت را
سلام دوست خوبم.مرسي كه سر زدي.باز هم به روزم.ببخشيد كه اينقد دير به روز كردم.
موفق باشيد