مرا بياد خودم بينداز! ، به ياد آسماني كه ستارگانش غريبانه مي سوزند ، به يــاد پرواز پرنده اي كه با بال شكسته مي پرد ، و عاقبت سقوطي سرد و دردناك
مرا بياد خودم بينداز! ، به ياد لبخند فرشته اي معصوم ، به يـــاد چشــــم هايت و انتظار ناتمام ديدن آن ها
غربت راز گمنامي ست ، اسب بي سواري ست كه از آفتاب باز ميگردد
بيا بهانه ام باش براي باز گشتي دوباره ، براي چيدن گل هاي نرگس
چه آرام مي رود تصوير تو در اشك هايم و بي تابي مهتاب در صفحه جاري آب
مرا به ياد خودم بينداز !