سلام حسين جان
در افكار من صندلي اي خالي است
سيگار ي روشن
كه از آن من نيست .
انتظاري موريانه زده
در تقاطع فكري خود را
به واژه هاي مچاله مي سپارد.
يك ازدحام از تعصب وتبعيض را
نمي شود در يك صندلي جا داد
وبا هياهوي خشك غفلت
نمي توان سيگاري چاق كردو كشيد .
جهان و رويا آتش گرفتند
خاكستري
كه در هيچ خاكداني نمي گنجد.
داداش ما بازم منتظرت هستيم