به نام بخشنده بزرگ
داور بر حق
به نام خداوند ایثار و انصاف
سفر چیز زیاد بدی نیست . به شرطی که به آدم بد نگذره .
معمولا تو سفرهایی که رفتم سعی کردم بهم خوش بگذره . اما از چند روز قبل از عید که به تنکابن رفتم و سفر بعدی که باز به تنکابن رفتم و از اونجا به اردبیل خیلی بیشتر از دفعات قبل بهم خوش گذشت . البته چند بار کوفتم شد . ولی از اونجایی که من آدم تقریبا بی خیالی هستم تونستم با کوفتیا کنار بیام .
بعضی از خوبیاشو بهتون میگم . ولی سعی کنین که همشونو امتحان نکنین . چون ممکنه ضرر داشته باشه .
از 4شنبه سوریش که ساعت 9 شب به بعد کنار دریا و آتیش زدن اون 15 تا لاستیک و شنا کردن بعد از پردیدن ار رو آتیش گرفته تا تحویل کردن مجردی سال با دوستایی که از مشهد اومده بودن , شنا کردن روز دوم عید که خدا خیلی مرام گذاشت . چون من و پسر عموم تا از تو دریا بیرون اومدیم و پامونو گذاشتیم تو خونه هوا کاملا عوض شد و شروع کرد باریدن . قربونش برم خدا منتظر بود به ما حال بده و نخواست سرما بخوریم . خواست وقتی پامون رسید خونه و جامون امن شد شروع کنه گریه کردن .
اردبیلم که دیگه فکر نکنم بتونم به این زودیا برم . ولی باز اوس کریم حالشو نصیب ما کرد و گفت این بدبخت ( خودمو می گما . به کسی بر نخوره ! ) این آخری بهش بد نگذره . از خوابگاهی که سه ترم ناقابل خونم شده و بود و دوباره بعد از حدود 2 سال رفتم توش و دقیقا تو اتاق خودم گرفته تا جای خالی بچه های گل همخوابگاهی .
از جیم فنگ شدن .... ( سانسور ) .... خداحافظی از بچه های ترم پایینی و مسئولین دانشگاه ؛ مهندس محمدی ، مهندس صحرایی ، مهندس باهوش ، آقاس فیضی ، آقای جوهری ، علی هنگامی گل گلاب ، احمد آقا و ... ( بخاطر محدودیت زمان نمی تونم فکر کنم و اسم بقیه رو بنویسم . شرمنده ! ) . اون محمد عوضی ( خیلی دوستش دارما ) اگه خوابگاه نبود که من دق می کردم .
یه اتفاق خیلی جالبم برام افتاد . با دوستام رفته بودم شورابیل . خیلی هم میزون نبودم . اما یه چیزی دیدم که کلی حال کردم .
نمی دونم شنیدین یا نه ؛ حدود یه ماه پیش دریاچه شورابیل طغیان کرده بود . تو دریاچه و نزدیک ساحل یه کافی شاپ قرار داره که مثل یه سفینه میمونه و روی آب شناوره . درست زمانی که یه مشکلی برام پیش اومد ( همون یه ماه پیش ) دریاچه طغیان کرد و تمام بند و بساط کافی شاپو ریخت بهم . ( به دلایل محرمانه ربط بین به ماه پیش و کافی شاپ قابل ذکر نیست . اشتباه نکنینا ، با کسی نرفتم اونجا . اصلا تاحالا توش نرفتم !!! ) خیلی برام جالب بود چرا یه مدته همه چیز خوب داره با هم جور در میاد .
باور نمیکنین یه مثال دیگه میزنم .
یادتونه توی پست قبل از عیدم نوشتم که کسی شبنمو میشناسه یا نه ؟!
دو سه تا از دوستای خوبم شبنمی رو میشناختن که من منظورم نبود . ولی تو این سفر این دفعه با یه شبنم گل که با یه پروانه گل تر از خودش زندگی میکنه بطور کاملا اتفاقی آشنا شدم . حالا باز ربطش بماند . چون اگه بگم باز واسه خودم بد میشه . شبنمی رو که من ازتون سوال کرده بودم که میشناسین یا نه اصلا وجود خارجی نداشت . یعنی یه جور خواب بود ... ( دوباره سانسور ) تا اینکه میشه گفت دقیقا واقعی شد و جون گرفت ( هی شما دو نفر که آمار منو گرفتین و ازم سوال کرده بودین ، فکر بد نکنینا ؛ عمرا داستانو براتون تعریف کنم . شماها اگه راست میگین چرا همیشه دارین وبلاگمو می خونین اما هیچ وقت کامنت نذاشتین ؟ هان ؟ )
راستی !!!
چند روز پیش یه کامنت خصوصی مشکوک بهم رسید از طرف کسی که خوب آمار منم داشت . من که نمی دونم کی بود . ولی اگه خودشو معرفی کنه خیلی بهتره . نمی خوام بخورمت که !
خدا واقعا بنده هاشو دوست داره . چه ما اونو قبول داشته باشیم چه نه . در هر حال هوامونو داره . ولی اگه باهاش خوب باشی بیشتر بهت حال میده .
متن زیر رو بخونین و بگین درسته یا نه