سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تابستان 1384 - ابرک قله نشین
قالب های وبلاگ آمادهدایرکتوری وبلاگ های ایرانیانپارسی بلاگپرشین یاهو
[ و او را گفتند اگر در خانه مردى را به رویش بندند روزى او از کجا سوى او آید ؟ فرمود : ] از آنجا که مرگش بر وى در آید . [نهج البلاغه]
نویسنده : عارف ( حسین امینی ):: 84/4/24:: 8:45 صبح

به نام بخشنده بزرگ

داور بر حق

به نام خداوند ایثار و انصاف

سلام بچه ها ؛ خوبین ؟ !

نمی دونم چطوری شروع کنم . هم دلم گرفته ، هم ...

بچه ها ؛ اگه وبلاگی که توش می نویسین رو با یه اسم غریبه معرفی کنین و کسی نفهمه که مال شماست ، خیلی از حرفا رو می تونین توش بزنین . اما وقتی می دونین کسایی که وبلاگتو می خونن میشناسنت ، اونوقت نوشتن خیلی سخت می شه . نمی دونم منظورمو می فهمین یا نه ! ولی چه باید کرد .

دیشب ( پنجشنبه شب ) زود خوابیدم ( یک و نیم ) حدود یک ساعت گذشته بود که یه خواب جالب دیدم ، یه ستاره کوچولو افتاد زمین ؛ از خواب که بیدار شدم بدجوری تشنم شده بود . هوای عالی و خوب فشم باعث شد دوباره خوابم ببره ( خنک خنک . فکرشم نمی تونین بکنین ؛ پتو نداشته باشین سرما می خوارین ) .صبح زود از خواب بیدار شدم ( شش صبح ) . دیدم وقت خوبیه و تا شرکت باز شه من بیکارم . واسه همین اومدم بقیه داستانو بنویسم و بذارم تو وبلاگ . اگه بازم مثل همیشه پرسپولیس برنده میشه ....

آخ اشتباه شد . شرمنده ! اگه بازم مثل همیشه بد در بیاد پیشاپیش معذرت می خوام . چون تو این وقت کم که نمیشه داستان خوب نوشت . به قول مارال خانوم بی کلاس می نویسم !!!!!!! {این مارال خانومم واسه خودش داستان داره . اعجوبه ای هست . وای اگه مامانم یه جورایی یا خبر بشه (خبرگذاری خواهرین ) که من اسم دختر دختر آوردم ! }

توی قسمت دوم داستان باید خیلی سانسور کنم . خیلی بیشتر از همه ی سانسورایی که تو کل مطالبم داشتم . یکی از پر تجربه ترین دوران عمرم که باید اکثرشو واسه شماها سانسور کنم . (شدم سانسوریسین )

در هر حال ....

 

بالاخره این پسرک 176 سانتی متری ما به هر زحمت و نیشتر زدنی شده مدرکشو گرفت «کاردانی کشاورزی» . حالا چکار کنه چکار نکنه ؟ معلوم بود ! باید می خوند واسه کارشناسی . اما دیگه خسته شده بود ، نه اینکه درس خونده خستش می کرد ، نه ! از اون زمانی که تو اون شهر غریب بود و هر کسی یه جوری فکر می کرد و مسائل مختلف ............. () . باید می خوند کارشناسی قبول شه و سرباز نشه . اما واقعا دلش نمی خواست بخونه . بیچاره مادرش به هر زبونی که بلد بود بهش می گفت بخون ، بخون ، بخون . اما مگه اون گوشای ماهی تاوه ای پسرک چیزی رو میشنید ! به قول مادرش انگار داره واسه خر ( دور از جمیع اجامع جمع ) یاسین می خونه !!!

نخیر ؛ پسرک نخوند و نخوند تا اینکه روز امتحان رفت سر جلسه و با هزار بدبختی که بود ایندفعه سر جلسه نخوابید ( ضایع بود بابا ) ! کارنامه که اومد ، 16 نفر مونده بود تا « پرورش آبزیان آب شیرین » ، رشته ای که خیلی دوسش داشت ، قبول شه . حالا که می خواست کارنامه رو به مامانش نشون بده ( آهای ! فکر نکنین مامانم غوله ها ! هیچکی مثل مادر من نمیشه ) . وقتی مادر پسرک کارنامه رو دید قاطی کرد دیگه ! گفت : منگول خان ( البته اینو نگفت . دیدم فحش نده که نمیچسبه دعوا ! خودم یه چیزی اضافه  کردم ) تو که نخونده 16 نفر مونمده قبول شی چرا یه کم زحمت نکشیدی بخونی و قبول شی ؟!

تا اینکه یه روز پسرک و برادرشو فرستاد برن سوادکوه شاید تو ذخیره ها اسم پسرک در بیاد . وای چه جایی . دانشگاه نگو ، بهشت بگو ! تازه فهمید کاش می خوند ؛ ارزش صدوپنجاه سال درس خوندن اونجا رو هم داشت { منحرفم دیگه . چه میشه کرد ( قابل توجه افرادی که از پسرک دعوت کردن که تو دانشگاه اونا بیاد درس بخونه و به مرغ بودن بعضیا بخنده !!! ) } ذخیره ها هم که پَر

اصلا نمی تونم بنویسم . ولش کنین . آهنگ وبلاگو گوش کنین

وااااااااااااااااااااااااااااااااااااای . تا حالا همچین صحنه ای رو ندیده بودم . کاغذو که آتیش زدم دودش مثل گردباد شده بود . با اینکه هیچ بادی نمی زد !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

موفق و همیشه خندون باشین


موضوعات یادداشت


نویسنده : عارف ( حسین امینی ):: 84/4/6:: 2:43 صبح

به نام بخشنده بزرگ

داور بر حق

به نام خداوند ایثار و انصاف

 

سلام

باز بشمرم یک ، دو ، سه .... ؟!

اونوقت باید تا صد بشمرم دیگه

خیلی وقته نبودم و خیلی حرفا هست واسه گفتن . اما قبل از همه تو این پست خبری رو که گفته بودم می گم رو می گم .

اهم اهم ............ آب جوش

دوستان ، دشمنان ، موافقان ، مخالفان همه به گوش باشید

شهر امن و امان است

نه !

اینو باید یه جای دیگه می گفتم .

دوستای خوبم ؛ شرکت قصران نت ، تنها ISP و کافی نت منطقه ی رودبار قصران ( اوشان ، فشم ، میگون ، رودک ، آهار ، شمشک و ... ) توی شهرستان فشم افتتاح شد که بصورت 24 ساعته پشتیبانی میشه .

از این به بعد اگه اینورا اومدین به ما هم یه سری بزنین . ضرر نمی کنین !!!

تو این مدت هم بخاطر راه افتادن همین ISP سرم شلوغ بود و نتونستم بیام

تو این مدت موضوعات خیلی خیلی زیادی برای گفتن و نوشتن بود و متاسفانه من از دستشون دادم . ولی سعی می کنم جبران کنم

یکی از موضوعاتی که می خواستم بنویسم در مورد تولدم بود که یه مدت پیش بود . می خواستم داستان نیمه کارمو واستون کاملش کنم که این دفعه این کار رو انجام می دم . البته تو دو قسمت می نویسم . چون خیلی طولانی میشه

 

پسرک 176 سانتی متری


 

در زمان های نه چندان دور , در کنار ساحل طلایی رنگ دریا , کلبه ای بود پر از صفا و صمیمیت , باغ میوه های چهار فصل , باغچه های زیبایی که با گلهای رنگارنگ نقاشی شده بود .


 


 

 در این کلبه پسرکی شلوغ و بازیگوش زندگی می کرد که دیوار صاف برایش راهی بود آسفالته ؛ هیچ کس از دست او آسایش نداشت . یا بالای دیوار بود , یا کنار دریا و اگر هم خیلی ساکت بود , روی کول مادرش آبشاری راه می انداخت به عظمت نیاگارا . پسرک قصه ما بسیار جان سخت تر از سربازهای پادگان ارتش بود ؛ غذا از گلویش پایین نمی رفت مگر با چاشنی سبزی خوش طعم و عطر و خوش قلقلکی بنام گزنه . گزنه تنها رفیقی بود که همیشه و در همه حال یار و یاور پسرک بود .


 


 

 


 

پسرک داستان , دریا را چنان دوست داشت که اگر 1000 دیوار صاف به او می دادند تا دریا را از او بگیرند , هرگز قبول نمی کرد . هر وقت که از او خبری نبود , یا کنار دریا بود یا در حال شکستن تخم مرغ ها با همدستی پسر عمه اش .
 


 

پسرک بعد از رفتن به مدرسه , باز هم نتوانست دست از دیوار بکشد ؛ ولی با این حال شاگرد اول کلاس و مدرسه بود .


 

تا اینکه بعد از چند سال از دهکده کوچکشان به شهری بزرگ رفتند . غم و غصه پسرک را فرا گرفت . این سفر چنان تاثیری روی او گذاشت که درس و حتی دیوار دیگر هیچ معنایی برای او نداشت .


 

سالها گذشت و او در حسرت بازگشت به رویای خود , با پدر و مادرش جدال می کرد . اما افسوس که نه هیچ کس به حرف او گوش و نه او را دلداری می داد .


 


 

تا اینکه پسرک داستان ما که اکنون جوانی 176 سانتی متری شده بود , در دوره پیش دانشگاهی مشغول درس خواندن بود و نمرات ناپلئونی او در خانواده , زبانزد خاص و عام فامیل . اواخر ترم اول دوستش به او خبر داد که : فردا آزمون کنکور است و دیو سیاه .


 

فردای آن روز . آزمون به خوبی و خوشی , مانند کلاس درس , شلوغ و پر از سر و صدا و تقلب و کتک کاری تمام شد و بعد از اعلام نتایج , نام دوست کوچک ما در روزنامه درج شد :


 

آقای ..................... کاردانی پرورش زنبور عسل . مرکز آموزشی ایثار اردبیل


 

پسرک 176 سانتی متری ما وارد دانشگاه , در شهری غریب , زبانی گنگ و مردمی نا آشنا شد . مرحله جدید زندگی او با گامی بلند و دشوار آغاز شد . همکلاسی های جدید , دوستان جدید و کلاسی متشکل از 8 دختر و 12 پسر .


 

روزهای اول برایش بسیار سخت و طاقت فرسا بود تا کم کم توانست خودش را با آن جو سازگار کند . ولی هنوز فکرش کنار دریایی بود که هر وقت پا به ساحلش می گذاشت , موجهایش بزرگ و بزرگتر می شد .


 


 

پسرک توانست در دانشگاه دوستان خوبی برای خودش پیدا کند . ولی ظاهر انسان ها با باطنشان تفاوتهای بسیاری دارد . پسرک 176 سانتی متری ما هم خوشبختانه قوه تشخیصش بخاطر خوردن کله ماهی های فسفر دار ! ! ! بد کار نمی کرد . درست که بعضی اوقات دیر می گرفت , ولی بالاخره می گرفت . پسرک تقریبا با همه افراد دانشگاه , چه پسر , چه دختر و چه کادر اداری و آموزشی جور شده بود ؛ ولی داستان نویس جوری داستان را نوشته بود که هیچ کس نمی خواست سر به تن پسرک باشد , ولی با این حال او همه را دوست داشت و همه بدی ها را گم کرد و خوبیها را داخل خورجین بزرگش می ریخت و هر شب آنها را می شمرد .


 

با اینکه پسرک تقریبا تمام امکانات رفاهی لازم را داشت , اما روز به روز درسش افت می کرد ؛ تا جایی که ترم 4 و به کمک سه تن از استادان دروس اخلاق اسلامی , زبان تخصصی و کامپیوتر , کلمه وزین و با ابهت مشروط توی کارنامه اش جا خوش کرد . دیگر نتوانست تحمل کند تا جایی که تا اواخر ترم 5 که ترم آخرش بود , به هزار و یک بهانه ثبت نام نکرد تا اینکه دست غیب آمد و پس گردنش را با مهربانی هر چه تمام تر نوازش کرد و گفت : " تو آدم بشو نیستی "  .


 

با همه این اوصاف او هنوز به فکر دریا و ساحل و موج و  تخم مرغها بود ؛ با این فرق که دل خیلی ها رو شکست و دلی بدست نیاورد .

 

 

..................................

پا ورقی : به این 176 سانتی متر ایراداتی گرفته شد که کاملا مستند بود !

پایان قسمت اول


موضوعات یادداشت



 
163083:کل بازدید
10:بازدید امروز
برای دیدن آرشیو مطالب به پائین صفحه مراجعه نمائید
حضور و غیاب

یــــاهـو

لوگوی خودم
تابستان 1384 - ابرک قله نشین
جستجوی وبلاگ من
:جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

لوگوی دوستان
































لینک دوستان

همسفر مهتاب (نرگس)
آقا مدیر
شایا
ارمیا
مذهب عشق
علیرضا قربانی
شب مهتابی (نازنین)
قصه ی گل و تگرگ
کوی وفا ( سکوت )
مامانی فریان (فروغ)
کلبه عشق ( تارا )
خودم ( قبلی )
وروجک
انجمن شاعران مرده (فرمهر)
سیاوش قمیشی (علیرضا)
سیاوش قمیشی (محمدرضا)
ذهن زیبا (ریحان)
دانلود آهنگ (هادی)
شهر بی شاعر (مارال خانوم)
جاودانگی (سیاوش)
پلیم (منصور)
بشنو این نی
گلد کوئست ایران (محمد)
غمزه (نازنین)
مترجم خیلی باحال
یه دوست دوست داشتنی (مریم)
تش باد (محمد)
مانیا خانومی
دخترک (الهام)
سایت فارسی مایکروسافت
یه دوست دوست داشتنی (مریم)
دریچه ای بسوی ملکوت ( سید محسن )
خوشا آندم که از دل مینویسم (رز)
احسان (دانلود20)
قلم ؛ توتم من است (محمد طه)
کلبه شقایق (نسترن)
دختر پاشنه کفش طلا (سیندرلا)
افق روشن (الهام)
لطفا نمیرید
یه آهنگ توپ از وبلاگ مارال خانوم
مسافر سیب ( امیر )
شبکه 8
کاوش ( علی )
یک قلب می تپد (فائزه)
غمهاتو با من بگو (سیاوش)
جسور (رسول)
نوحه سرای عاشقان (امیر)
کامپیوتر (احمد)
خاکسترینه
گروه پرواز
هنرستان دخترانه خوارزمی نوین
آشنا/غریبه/بیا (ملیحه)
نشریه بینات (اسماعیل فربسی)
خبر - خبر (حسن علی)
افسانه شب (پیمان)
روزگارم بر خلاف آرزوهایم گذشت (شادی)
ققنوس

اشتراک
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بایگانی
ابرک قله نشین
پسرک 176 سانتی متری
صدا
مواد لازم برای ضایع شدن
مراسم شب یلدا
بهشت و جهنم
کریسمس
جایزه
سفرنامه 2
دل نامه
!!!
باران می بارد امشب
فریدون مشیری
باران
بهار یا پائیز . چه فرق می کند ؟ اول فروردین ...
پاییز 1384
تابستان 1384
بهار 1384
زمستان 1383
پاییز 1383
طراح قالب : خودم